Tags

,

بالکن گرد و خاک گرفته‌ی هتل
نان ترکی و شراب ناصاف
روی میز لرزان پلاستیکی

یک بازوی تکه‌پاره شبها به سراغم می‌آید
و خمپاره‌ها هنوز در گوشم سوت می‌کشند

نان و شراب
را از رمان اینیاتسیو سیلونه گرفته‌ام
کتابی که در قفسه به جا ماند
و هنوز هم نخوانده امش

چشمانم را که به هم می گذارم
گلوله‌های منور
روی سیاهی پشت پلک‌هایم
رگه‌های قرمز می‌کشند
و وقتی چشمانم را باز می‌کنم
نوزده سال دارم و از جبهه گریخته‌ام
و می‌بینم باد پاییز برگ درختان را
در امتداد تنها خیابان آسفالت دیاربکر
ورق می‌زند