Tags

,

اوج موشک‌های ضدهوایی
و نوبت ناله‌ی یکنواخت کولر

شب
همه شب
با چشمانی خیره
با زنی عشق ورزیدم
که دوستش نداشتم

صبح
دوستی که خانه‌اش را
به ما قرض داده بود
با نان و پنیرآمد

سپس
هر کدام به راه خود رفتیم
با دستانی که نمی‌بایست
دست دیگری را بگیرد
و لب‌هایی که نمی‌بایست
در خیابان بوسه زند

آن روز
کشوری را ترک کردم
که در آن با هم آه کشیدن هم
گناه بود